جدول جو
جدول جو

معنی سودا نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

سودا نمودن
(یَ / یِ کَ دَ)
با هم معامله کردن در خرید و فروخت. (آنندراج) :
چو سودا نموده به کاغذفروش
برآورده چون کاغذش در خروش.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ ذْوْ)
بآشکارا آوردن. ممیز ساختن:
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا بضد او را توان پیدا نمود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
شکر کردن: سبکتکین آن را بدید ازاسب فرود آمد بزمین و خدای عز و جل شکر کرد و سجده نمود و بسیار بگریست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ دَ)
خیال فاسد کردن. اندیشۀ بیهوده نمودن. (فرهنگ فارسی معین) :
برو سودای بیهوده مپیمای
منه بیرون ز حد خویشتن پای.
عطار
لغت نامه دهخدا
(تَکَ دَ)
بی آبرو کردن. زشتیهای نهانی اعمال کسی را فاش ساختن. رسوا کردن. (از یادداشت مؤلف). ذأم. ذحم. (منتهی الارب) :
خنده رسوا می نماید پستۀ بی مغز را
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش.
صائب تبریزی.
چنان رسوا نمودم تقوی دیرینۀ خود را
که کردم ریش قاضی خرقه پشمینۀ خود را.
آرزو اکبرآبادی (از ارمغان آصفی).
و رجوع به رسوا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ دَ)
خود را نشان دادن. خودنمایی کردن:
او را نمی توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی نماییم از غایت حقیری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
آشکار کردن، ممیز ساختن مشخص کردن: نور حق را نیست ضدی در وجود تا بضد او توان پیدا نمود. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودا پیمودن
تصویر سودا پیمودن
خیال فاسد کردن اندیشه بیهوده نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودا پیمودن
تصویر سودا پیمودن
((~. پَ دَ))
خیال فاسد کردن
فرهنگ فارسی معین